دلزدگی زناشویی از دیدگاه روان تحلیلی
مطابق دیدگاه روان پویایی تفاوتهای جنسیتی در رابطه رمانتیک نتیجه تفاوت تجارب کودکی و مراحل رشد روانی جنسی است که دختران و پسران با آن مواجه میشوند. بهطورکلی در جریان رشد دو پدیده اهمیت زیادی دارد: تکامل مفهوم خویشتن مستقل در عین وابستگی و تکامل هویت جنسی واضح بهعنوان زن یا مرد. این روندهای تکاملی در هر یک از دو جنس به گونه متفاوتی صورت میگیرد. لازمه تکامل هویت جنسی مذکر، انکار کردن وابستگی عاطفی به مادر و در نتیجه جستوجوی هویت جایگزینی پدر است. موفقیت در این جدایی دشوار، پسرها را قادر میسازد تا حدود خویشتن خود را محکم سازند. به همین دلیل حس متفاوت بودن در پسرها قویتر است. برای دخترها تکامل هویت جنسی بسیار آسانتر است، زیرا لازمه آن شناخت مادر است که اولین وابستگی عاطفی کودک به اوست (پاینز، ۱۹۹۶؛ اشدون و همکاران، ۲۰۱۱). بهطورکلی مطابق دیدگاه روان پویایی و تکاملی، زنان بیشتر از مردان در جستوجوی تعهد، صمیمیت و امنیت در روابط صمیمی شان هستند و عشق واقعی را در ازدواج به معنای امنیت، همراهی و خوشحالی برای همیشه قلمداد میکنند. در مقابل مردان غالباً توسط جذابیت های ظاهری و کشش های جنسی تحریک می شوند (پاینز، ۲۰۰۲؛ ریئلا و همکاران، ۲۰۱۰).
دلزدگی زناشویی از دیدگاه وجودی
یالوم[۱] (۱۹۸۰) معتقد است که اگر خودشکوفایی در زمینۀ شغلی به ما کمک میکند در مقابل ترس از مرگ مقاومت کنیم، یک رابطۀ صمیمی و پیوستن به یک فرد دیگر به مقاومت در مقابل ترس از زندگی کمک خواهد کرد. بکر (۱۹۷۳) بحث میکند که عشق رویایی افراد را قادر میسازد که به ویژگی خاصی که عاشق آن هستند بپیوندند و آن شخص را برتر از خودشان ببینند. بر طبق دیدگاه معنا درمانی فرد فرسوده، احساس بیمعنایی دارد. او شکست را بهعنوان یک فرد تجربه میکند و شکست و فقدان معنا مهمترین کمککنندهها به فرسودگی اش هستند. فرسودگی از دیدگاه معنا درمانی اینگونه اثبات میشود که علت اصلی فرسودگی در نیاز افراد در اعتقاد به اینکه زندگیشان معنادار است، قرار میگیرد. ارتباط میان فرسودگی و شکست افرادی که معنای وجودی را از همسرشان دریافت میکنند، یک مفهوم ملموس دارد که بهعنوان یک نکته درمانی برای فرسودگی زناشویی مطرح میشود که شامل سه مرحله است:
۱) چرا افراد شخص خاصی را بهعنوان همسر انتخاب میکنند و چگونه انتظار دارند که آن شخص معنای وجودی او را فراهم کند؟
۲) چرا افراد حس شکست را در سؤال وجودی حس میکنند و چگونه این موضوع به فرسودگی ربط داده میشود؟
۳) چه تغییراتی برای افراد باید اتفاق بیفتد تا از آن طریق حس معنای وجودی را از همسرشان دریافت کنند؟ (نیکرو، ۱۳۸۸).
عوامل تشدید کننده دلزدگی زناشویی
پاینز (۱۹۹۶؛ اشدون و همکاران، ۲۰۱۱)، سه خصیصه را که بیشترین تأثیر بر فرسودگی دارند را از طریق یک پژوهش که در آن از افراد خواسته شده بود تا جنبه های مختلف روابطشان را شرح دهند و آن را با پاسخهایی که به مقیاس فرسودگی زناشویی دادهاند، مرتبط کنند؛ استخراج کرد. این مطالعه ۱۰۰ زوج را شامل میشد که متوسط طول ازدواج آنها ۱۵ سال بود که از چند ماه تا ۳۴ سال متغیر بود:
۱- بار مسئولیت اضافی
نتایج نشان میدهد که هر چه احساس بار مسئولیت اضافی بیشتر باشد، درجه فرسودگی هم بالاتر میرود. این پدیده برای هر دو نوع کمی و کیفی بار مسئولیت اضافی صادق است. بار اضافی کمی وقتی رخ میدهد که اشخاص حس میکنند وظایفی که به آنها محول شده است، بیش از آن است که بتوانند بهخوبی آن را انجام دهند یا در زمانی محدود کارهای زیادی بر دوش آنها گذاشته شده است. بار اضافی کیفی زمانی است که فرد احساس میکند وظیفه محول شده بیش از توانایی های اوست. چنین مشکلاتی حتی با گذشت زمان میتواند ازدواج را از بین ببرد.
۲- مطالبات متناقض
هر چه تعداد این مطالبات بیشتر باشد میزان فرسودگی نیز بیشتر است. زوجها احساس میکنند که گرفتار خواسته های یکدیگر در توجه بیشتر، امنیت مالی و تخصیص زمان بیشتر هستند. چنین خواسته هایی منطقی باشد یا خیر، واقعی باشد یا خیالی، برآورده کردن همه آنها با هم ممکن باشد یا خیر، تنشزا هستند.
۳- تعهدات خانوادگی
هر چه فشار تعهدات خانوادگی بیشتر باشد میزان استیصال و فرسودگی بالاتر است. بار مسئولیت اضافی، مطالبات متناقض و تعهدات خانوادگی وجه اشتراک مهمی دارند؛ هر سه بیانگر ناکامی در برابر انجام بایدها، برآورده کردن توقعات و معیارها هستند. ناکامی یا ترس از ناکامی سبب ایجاد فشار و تضاد میشود. شباهت دیگر این سه عامل این است که هر سه آنها سبب تخلیه انرژی میشوند.
سایر علل دلزدگی
استرسهای دیگری از قبیل خستگی، کارهای دشوار خانه، لزوم همبستگی ابراز وجود، زندگی در مناطق پرازدحام، آلودگیهای هوا و آلودگیهای صوتی نیز مطرح هستند (اشدون و همکاران، ۲۰۱۱).
تفاوت میان روند طبیعی زندگی زناشویی و دلزدگی زناشویی
اشتیاق و هوس در همه ازدواجها بهتدریج بعد از ماهعسل کاهش مییابد و عواطف بهآرامی تقلیل مییابند بهطوریکه زوج به جهان واقعی برمیگردند بهطور طبیعی و انسانی غیرممکن است هورمون آدرنالین سالبهسال با فوران و شتابزدگی بعد ازدواج احساس شود. درنتیجه اگر ازدواجها بهطور طبیعی اعتدال یابند و احساسات اشتیاق زیاد (هوس و شهوت) درروند طبیعی زندگی برای یک زوج کاهش یابد، پس دلزدگی زناشویی چه معنایی دارد و چه تفاوتی میان دلزدگی و این روند طبیعی وجود دارد؟ (نیازپور، ۱۳۸۸).
تفاوتهای اساسی
اعتدال ازدواج درجایی است که احساسات فرد نسبت به همسرش منفی نیستند. فرد ممکن است احساسات عمیق و میل شدید را برای او احساس نکند، اما احساسات ناخوشایند همانند رنجش، حسادت، دلخوری، تعارضات حلنشده یا خشم به همسر وجود ندارد. برخی از افراد احساسات منفی نسبت به همسر خودشان را به خاطر بعضی تجارب بد یا بحثهایی که آنها درگذشته داشتهاند حفظ می کنند آنها انتخاب میکنند که این احساسات را برای آرامش در ازدواج فاش نکنند اما چه چیزی احساسات درونی را که نمیتواند مخفی شود برای همیشه حفظ میکند؟ حتی اگر فرد سعی کند از احساساتش چشمپوشی کند، آنها روزی ظاهر خواهند شد. این یک علامت روشن دلزدگی از ازدواج است و این چیزی است که دلزدگی از ازدواج را از روند طبیعی ازدواج (روزمرگی) متفاوت میسازد. اعتدال ازدواج آنجایی است که همسران باوجود آنکه احساسات عمیق عاطفی را درگذشته طولانی دارند هنوز بهترین دوستان برای هم هستند. زندگی کردن با یکدیگر ممکن است پیش افتاده و معمولی باشد، اما آنها بهترین دوستان یکدیگر هستند. از طرف دیگر، دلزدگی زناشویی آنجایی اتفاق میافتد که روابط فرد با شخص یا اشخاص دیگر نسبت به همسر خودش صمیمیتر است. رازهای شخصی با اشخاص دیگر تقسیم میشوند (سهیم شدهاند) فرد بیشتر کارها را با دیگران انجام میدهند و بیشتر وقتش را با دیگران میگذراند نسبت به همسرش، فرد گرایش دارد که به دیگران بیشتر از همسرش فکر کند و ممکن است حتی در مورد ازدواج با آنها خیالپردازی کند فرد از اشخاص دیگر حمایت میکند درحالیکه انجام آن را برای همسرش متوقف کرده است. بهطور خلاصه هر شخص دیگری در مقایسه با همسرش صمیمیترین دوستش است. این پدیده دلزدگی زناشویی است. اعتدال زناشویی گرایش و نگرش عشق داشتن به همسر است. (نه فقط احساس کردن)، عشق هم احساس و هم رفتار است. احساس عشق فروکش میکند و جاری و لبریز میشود به خاطر اینکه یک هیجان است و هیجانات در طی زمان ناپایدار هستند؛ اما گرایش به عشق مادامیکه فرد تصمیم بگیرد آن گرایش را بپذیرد تغییر نمیکند. گرایش و نگرش در کنترل فرد است احساسات در کنترلش نیست بنابراین زوجی با ازدواج طولانی ممکن است در بیشتر اوقات احساس عشق به یکدیگر نداشته باشند اما گرایشهایشان به سمت یکدیگر بیشتر از آن عشق است. در حقیقت گرایش به عشق بهصورت قویتر در طی سالها رشد میکند که این دلزدگی زناشویی نیست. در دلزدگی زناشویی فرد یک احساس قویتر عشق را برای شخص دیگری بهجز همسرش تجربه میکند. سپس این منجر به این مسئله میشود که شخص نگرش و گرایش به عشق برای فرد دیگری بپذیرد بهجای اینکه برای همسرش بپذیرد؛ و ازاینرو عشق شخص برای فرد دیگر هم احساس و هم نگرش و گرایش تحریکشده دارد و ازآنجاکه عشق برای همسر فقط نگرشی اساسی است، دلزدگی زناشویی رخ میدهد. اعتدال زناشویی درجایی است که عملی که فرد را به همسرش متعهد نگه میدارد بر طبق اصول اخلاقی درونی است تا نسبت به شرایط بیرونی، مثال برای اصول اخلاقی درونی، وفاداری، آموزشهای مذهبی، صداقت، حس مسئولیتپذیری و دوست داشتن است. مثالهای شرایط بیرونی، توقعات و انتظارات افراد، یک تصویر که فرد نیاز دارد تأیید کند، نیازهای بچهها و … است. اگر چیزی که فرد را به همسرش متعهد نگه میدارد صرفاً بر طبق شرایط بیرونی است وقتی این شرایط تغییر میکند (برای مثال زمانی که بچهها رشد میکنند و خانه را ترک میکنند که تعهد فرد به ازدواج بهتدریج کاهش مییابد) اینیکی از علامتهای دلزدگی زناشویی است (لی[۲]، ۲۰۰۹؛ نیازپور، ۱۳۸۸).
تفاوتهای جنسیتی در دلزدگی زناشویی
تفاوت نوع منابع دلزدگی در بین زنان و مردان توسط اریل[۳] (۱۹۹۳، به نقل از نادری، افتخار و آملازاده، ۱۳۸۹) مورد پژوهش واقع شده است. اریل (۱۹۹۳) در پژوهش خود به این نتیجه رسید که زنان بهصورت معناداری و در مقایسه با شوهران خود دلزدگی بیشتری دارند. دلزدگی زنان هم تحت تأثیر عوامل کاری است و هم عوامل خانوادگی. درحالیکه مردان تنها تحت تأثیر عوامل استرسزای کاری قرار دارند. افزون بر منابع مؤثر بر دلزدگی، شدت و میزان آسیب پذیری در مردان و زنان نیز میتواند تفاوت داشته باشد. زنان نسبت به مردان در برابر عوامل استرس زای زناشویی بیشتر زخمپذیر هستند و استرس های زناشویی بر آنها بیشتر تأثیر میگذارد. این مسئله میتواند به دلیل اهمیت بیشتر زنان نسبت به روابط صمیمانه و نیاز به حفظ این رابطه باشد. با توجه به تفاوتهای جنسیتی در انتخاب همسر سؤالی که مطرح میشود این است که در زندگی زناشویی کدامیک بیشتر دچار دلزدگی میشوند؟ مطالعات نشان میدهد که مردان متأهل هم از نظر جسمی و هم از نظر عقلی سالمتر و خوشحالتر از مردان مجردند و طول عمرشان بیشتر است. احتمال خودکشی مردان متأهل کمتر بوده و اختلالات جسمی و روانی کمتری دارند و کمتر درگیر بزهکاری و جرم و جنایت میشوند. مردان بیشتر از زنان به ازدواج نیاز دارند و حتی اگر ازدواجشان به طلاق بینجامد، خیلی زود و یا بهمحض اینکه شخص مناسبی را یافتند، دوباره ازدواج میکنند. این در حالی است که ازدواج به این اندازه بر زنان تأثیر مثبت ندارد. بیشتر زنان به این دلیل که خود را وقف نیازها و توقعات همسرشان میکنند، بهتدریج حس هویت فردی و عزت نفسشان را از دست میدهند. زنان متأهل بهطور چشمگیری بیشتر از مردان متأهل در معرض بیماریهای روانشناختی ازجمله، افسردگی، اضطراب، هراس، بیماریهای عصبی و دیگر واکنشهای انفعالی اند (پاینز، ۱۹۹۶، به نقل از اشدون و همکاران، ۲۰۱۱). در نهایت اینکه زنان بیشتر از مردان دچار دلزدگی زناشویی میشوند.
پاینز (۱۹۹۶، ترجمه شاداب، ۱۳۸۱)، علاوه بر سنگینی بار مسئولیت دو علت دیگر را برای دلزدگی زنان بیان میکند:
۱- زنان با توقعاتی بیش از آنچه زندگی زناشویی میتواند به آنها بدهد، ازدواج میکنند.
۲- استرسها و مشکلاتی که زنان متأهل بهعنوان همسر و مادر با آن روبرو میشوند بهمراتب بیشتر از مشکلاتی است که مردها در نقش شوهر یا پدر دارند.
مطابق دیدگاه تکاملی و روان پویایی اگر عنصر اصلی تصورات عاشقانه زنان، وابستگی و ارتباط عاطفی است و اگر عنصر اصلی تصورات عاشقانه مردان روابط جنسی است، بدیهی است که هم برای زنان و هم برای مردان دشوار است که همزمان و از طریق یک رابطه، تصورات عاشقانهشان را برآورده سازند. بنابراین تأثیرات تفاوتهای جنسیتی در دلزدگی زناشویی بسیار آشکار است و دلزدگی معمولاً غیرقابل اجتناب است. در این میان چون زنان ازیکطرف، ابراز خواستههای مختلف را منطقی مییابند و مطالبات متناقض و تعهدات خانوادگی را بهعنوان مسئولیت میپذیرند و توقعات بیشتری از خود و رابطه زناشوییشان دارند، استرس بیشتری را تجربه میکنند. از طرف دیگر این انتظار که عملکردشان بهاندازه انتظاری که از خود دارند نیست، سبب بروز احساس گناه و تقصیر در آنها میشود. از نظر بسیاری از زنان زندگی ایده آل یعنی داشتن یک رابطه زناشویی عالی که احساسات مشترک درونی، اهداف مشترک، شناخت دوجانبه، قدرشناسی دوجانبه و خودشکوفایی را در خود جای داده است و وقتی احساس میکنند که در این راه شکست خورده اند و رابطه شان چیزی نیست که گمان میکردند، باید باشد، دچار دلزدگی میشوند (پاینز، ۱۹۹۶، ترجمه شاداب، ۱۳۸۱).
لیلا محمدپور,سبک زندگی و دلزدگی زناشوئی
[۱]. Yalom
[۲]. Lee
[۳]. Areel
دیدگاهتان را بنویسید...