در بیان معرفت…
– از یکی از عرفا درباره معرفت سؤال شد؛ در پاسخ گفت: «معرفت مشاهده حق تعالی است بدون در نظر گرفتن مخلوقات او، به گونه ای که تمام هستی برای مشاهده کننده در جنب حق تعالی کوچکتر از خردلی جلوه نماید و این معنا را دلهای غافل و عموم مردم درک نمی کنند» (بحرالمعارف، ج ۲، ص ۳۴۶ و ۳۴۷).
۲- معرفت فراموش کردن خلق و فراموش کردن عرف و عادتی است که خلق بدان خو گرفته اند؛ فراموش کردن بنده عبارت است از قطع رابطه قلب با هر خواسته ای جز حق تعالی؛ تا مادامی که دل بنده وابسته به فعل یا پاداش عملش یا وابسته به کسی جز معروف یعنی حق تعالی باشد، معرفت حقیقی نیست» (همان، ص ۳۴۶).
۳- «معرفت تطهیر کردن باطن است برای حق از هر چیزی جز حق» (همان، ص ۳۴۷).
مفاد این عبارات و تعاریف، همه حاکی از این معناست که معرفت حقیقی حق، انقطاع از کثرات و وابستگی ها و تعلقات افعال و پرداختن به حق است، به گونه ای که اثری از غیر در عارف به جز حق باقی نماند (دهباشی، مهدی، «تحلیلی از وجود معرفت حق و حقیقت براساس شرح التعریف»).
معرفت انگیزه ای است فطری و اصیل و درون ذات که هیچ انسانی در تعالی روح خود به مراتب عالی بی نیاز از آن نیست این انگیزه درونی پیوسته در انسان خلجان دارد و در وصول به مراتب مجد و عظمت و کمال معهودش او را به ایجاد زمینه و وسایل فرا میخواند تا در پی این تعالی معنوی به شناخت حقایق نایل آید و حقیقت اشیاء را از طریق معرفت خالق آنها بشناسد؛ که پیامبر اکرم (ص) فرمود: ربّ أرنی الأشیاء کما هی: پروردگارا حقیقت اشیاء را آن گونه که هستند به من بنما.
این انگیزه درونی از وجود انسان و تحولات درونی او جدا نیست تا آنجا که میتوان گفت پویایی انسان در مسیر تکامل حیات او به میزان معرفت اوست. علامه طباطبایی در معرفی عرفان مینویسد: «عرفان مطابقت صورت حاصل در ادراک با آن چیزی است که در گنجینه ذهن وجود دارد و به همین جهت گفته شده که عرفان ادراکی است بعد از علم پیشین» (تفسیرالمیزان، ج ۲، ص ۲۴۸). عرفان حاکی از احساس شناختی درونی و قلبی و ترجمانی از ماهیت معنوی انسان است. به گونه ای که به هیچ وجه انسان طالب کمال بینیاز از آن نیست. با این وصف، در تعریف عرفان میتوان گفت: عرفان استعلای انسان است در قلمرو نفس برای استنباط اسرار آن؛ و بر همین اساس امام علی (ع) فرمود: «العارف من عرفه نفسه» (غررالحکم و دررالکلم، ص ۴۲) یعنی عارف کسی است که نفس خود را بشناسد. بنابراین، چون ارزش انسان در عرفان به خودشناسی و معرفت نفس بستگی دارد، عامل مشترک میان تمام ادیان آسمانی خودشناسی است و به همین دلیل است که عرفان در ادیانی چون یهود و نصارا
نیز وجود دارد (حتی پیروان برخی از مذاهب دیگر هم قائل به نوعی عرفان هستند؛ مانند ثنویمذهبان (دوگانه انگاران)). مستشرقان به اشتباه تصور کردهاند که ادیان الهی به ادیان مادی و عرفانی تقسیم میشوند. عامل اتحاد ادیان الهی توحید و خودشناسی است و عامل اختلافشان مربوط است به قوانین تشریعی مختلف آنها که شارع هر دینی بنابر مقتضیات زمان وضع کرده است (گرچه نمیدانیم که اهل معرفت آن هنگام که نام آخرین مدارج تکامل روحی و صفای ضمیر باطنی و پاکی نفس و بالاخره خودشناسی را عرفان نامید تنها به ماده و ریشه «عُرف» آنکه شناختن است توجه داشتند یا گوشه چشمی هم به ریشه دیگر آن که «عَرف» به فتح عین که بوی خوش است، داشته اند).
کتاب خشیت الهی: مسعود لویمی