خوب حرف میزند؛ پدرسوخته!
از تهران باز میگشتم. عمامه، عبا، و قبایم را روی تشک عقب ماشین گذاشته بودم و رانندگی میکردم.
خروجی تهران به سمت قم، یا همان عوارضی، یک روحانیِ جاافتاده منتظر ماشینهای عبوری بود.
پیشِ پایش ترمز کردم و گفتم: «حاجآقا من قم میروم و اگر شما هم آنجا میروید افتخار بدهید و سوار شوید.» لبخندی زد و به تشک عقب نگاهی انداخت؛ عمامه من را که دید خاطرجمع و سوار شد.
سلام و علیک ما که تمام شد، از او اجازه خواستم و دکمهی پخش ماشین را فشردم تا ادامهی سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش را گوش بدهم.
یک دقیقهای طول نکشیده بود که حاجآقا فریادش بلند شد: «سروش؟!!!
آقا از شما بعید است به حرفهای این خدا نشناسها گوش بدهید».
آرام به کنار اتوبان آمده و ماشین را نگه داشتم.
به حاج آقا گفتم «ما یکی از کارها را میتوانیم انجام بدهیم: شما تحمل کنید و سخنرانی را بشنویم؛ من به حرف شما عمل کنم و پخش را خاموش کنم؛ و سوم این که شما را همینجا پیاده کنم».
با تعجب نگاهی کرد و گفت بشنویم، تحمل میکنم.
بیست دقیقه از بحث سروش با عنوان «سکولاریزم خونین یا ستیزهجو» نگذشته بود که حاج آقا سرش را تکان میداد و میگفت: «درست میگوید پدرسوخته، واقعا درست میگوید».
لبخندی زدم و گفتم، اگر درست میگوید، دیگر چرا «پدرسوخته»؟
گفت: «این آقا چون آدم خرابی است، حتی اگر درست هم حرف بزند، از سر پدرسوختهگیاش هست…».
?دوست خوشذوقی دارم که میگوید: اینبار اگر پیامبری مبعوث میشد، حتما خدا به او میگفت: «بشنو»….!!
به نقل از یک عضو هیأت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب قم