در لغت نامه دهخدا در مورد واژه تزویر چنین آمده است:
تزویر. [ ت َزْ ] (ع مص ) بیاراستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آراستن و بر پای داشتن چیزی را و راست و نیکو کردن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیاراستن و نیکو گردانیدن و راست کردن چیزی . (آنندراج از کنز). آراستن و بر پای داشتن چیزی . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). آراستن دروغ را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مکر و فریب کردن و بیاراستن دروغ . (غیاث اللغات ). تزیین دروغ . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). فهو مزور؛ ای سموه ُ بالکذب . (متن اللغة). || (اِ) فریب و مکر و دروغ و دورویگی و نفاق و غدر و حیله و ریو. تلبیس . (ناظم الاطباء) : تمویه وتزویر آنها مرا در خشم او افکند. (کلیله و دمنه ).
ترا حرفی به صد تزویر در مشت
منه بر حرف کس بیهوده انگشت (نظامی)
گذرای از این معانی، این که چطور می شود یک چیزی را به نیکی راست کرد، بماند برای اهالی فن که برای ما بی خبران، همان دلق بی خبری خوش جامه ای ست…. واما بعد. تا جایی که ما خواندیم و می دانیم فقط در یک صورت می شود کجی را راست کرد. آن هم در مقوله ی چوب تر ست. حواست کجاست؟!.. اشتباه برداشت نکن. منظورمان آن ضرب المثل معروف تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر نیست فهیم جان?
مرادمان فی بطن همانجایی ست که دانایان در توصیفش چنین نوشته اند:
روستاییان وقتی بخواهند چوب خشك كجی را راست كنند تا بتوانند از آن دسته بیل یا تیشه بسازند آن را در زیر آتش سوخته (خُل ) میكنند، وقتی كاملاً گرم شد آن را در سوراخ دیوار یا جایی مثل آن فرو و اهرم میكنند تا راست و قابل استفاده شود. اما استاد خطیب رهبر، در شرح گلستان سعدی درباره معنی مصراع: نشود خشك جز به آتش راست
چنین نوشتند:
چوب خشك جز به آتش استقامت نپذیرد
یعنی استقامتش دیگر ممكن نیست اگر چه سوزد”….بگذریم،
امروز داشتم حول واژه های کجی و راستی دور خود می چرخیدم تا این که در عبور از کتاب پس کوچه، به واژه ی بی کاربرد دروغ رسیدم.? می دانم الآن است که بپرسید این چه ربطی دارد؟!!…خب من هم در پاسخ می گویم کمی حوصله هم چاشنی کارمان باشد بد نیست…. ساده اش می شود این: دیدم خواندنش دور از لطف نیست. آوردم تا محفل مان کمی بی تزویر گرم باشد.خاصتا این که مبحثش به طنز هم آغشته ست.
آقا ابراهیم رها دراین باره (دروغ)می نویسند:
پیش از نگارش معنای کلمه ی دروغ متذکر میشوم که می خواستم لغاتی نظیر دخول و دربار بیاورم. اما کمی اندیشیدم و با خود گفتم چه کاریه! از این دست کلمات در این کتاب بسیارند که از نوشتن شان گذشته ام.[ مولف این نوشتار معتقد ست یحتمل تزویر نیز بنا بر مصلحت گرایی از آن جمله باشد.]..
و اما دروغ: راست نیست. هیچ جوره راست نیست. اصلا هیچ وقت هم راست نبوده. هر آنچه که راست نباشد را دروغ گویند(فکر کن!)
از علاقه مندی های ما. در رأس فیوریت لیست اغلب دوستان قرار دارد. جزو نادر مواردی است که بر سر پاسداشت و اشاعه ی آن اتحاد تمام داریم. یک جور کار راه انداز را گویند.
اهل ادب گفته اند: برای آن که سری که درد نمی کند دستمال نبندیم به دروغ تأسی می جوییم. و معمولا هم جواب می دهد. عجیب!
به نوع مصلحتی آن علاقه ای وصف ناپذیر داریم. و از آن جا که کلا و اساسا از نظر ما در هر مصلحتی دروغی ست و بر هر مصلحتی نیرنگی واجب، پس روزمان را به شب نخواهیم رساند اگر دروغی نگوییم و در وادی دروغ راه نپوییم!
بعضی بر این باورند که ما جملگی دو چیز را بر غریزه ی اصلی برتر می دانیم یک جان شیرین و دو دروغ! در شعر بسیار کاربرد دارد و در ترانه نیز ایضا. و یقین دارم آن قدر شنیده اید که آوردنش در این جا تکرار مکررات است…..(این قسمت را بنا بر دور اندیشی مصلحت گرانه از نوشتار کتاب پس کوچه کات می کنیم و در ذیل به ادامه مبحث می پردازیم. لطفا شما هم خودتان زحمت پیدا کردن و خواندنش را بکشید. به قول خود آقا ابراهیم کارشناسان معتقدند هر کاری یواشکی اش یک مزه ی افزون تری دارد . در این مورد خاص کارشناسان حرف حساب زده اند. … پس حال یواشکی خودتان بروید و دور از دسترس بخوانید.?) و اما ادامه مطلب:
لغت دروغ به حدود چهارصد زیر شاخه تقسیم شده و هر کدام نیز کلی گرایش دارد.
برای دانستن آن نیازی نیست به کتب دروغولوژی مراجعه کنید. چرخی در خیابان بزنید نیازهای معرفتی تان در باب دروغ برآورده خواهد شد.(رها. ابراهیم. پس کوچه. صص۱۵۰٫ ۱۵۱٫ نشر فرهنگ معاصر)
این هم از تعریف آغشته به طنز دروغ . حالا تصورش را بکنید صفحات جامعه ای آغشته به بازی واژگانی چون تألیف و تحریف، تزویر و تدبیر ، تحسین و تقبیح، تأیید و تکذیب، تحویل و ترجیع، تثبیت و تعلیق، تقریر و تعزیر و صدها کلمه ی دیگر(تازه این فقط یک باب تفعیل ست. باب افتعالش بماند?… اشتغال و احتکار ، اختلاس و اختلال، احتراق و اقتصادو….) زمین بازی اهل بازی باشد. در این صورت ست که مدام از خود می پرسیم:
دروغ کجاست؟! حقیقت کجاست؟!!…
بی خیال مفاهیم، دوباره مثل کرم کتابخانه ای لابه لای قفسه های کتاب خانه بالا و پایین شدم. پس کوچه را سر جایش گذاشتم و فانوس به دست به دنبال کتب زرد رفتم… [اشتباه نکنید منظورم آن یکی زرد نیست. این یکی زرد است. همین کاهی خودمان را می گویم… خب کسی هم نیست گوش مان را بگیرد و بگوید صاف و حسینی مثل بچه ی آدم بگو کتب قدیمی. چرا اینقدر حاشیه می زنی بر این حواشی؟!…?
بگذریم. در حکایتی از این کتاب خواندم (پس کوچه را نمی گویم. زحمت پیدا کردن نام این کتاب را باید خودتان بکشید. والاه بخدا. نان مفت، نداریم که،،، نه ببخشید مطلب مفت نداریم که همین جور پشت سر هم بنویسیم و بدهیم دست ملت که هی نخوانند و متعاقبا به ریش نداشته ی مان بخندند]. داشتم می گفتم: حکایت می کنند:
آقاي بهلول كه در زمان هارونالرشيد زندگي ميكرد، آدم عجيبي بود. به او گفتند بيا قاضي القضاه بشو. براي اينكه قبول نكند، خودش را به ديوانگي زد. اما با كارهاي خود مردم را امر به معروف و نهياز منكر ميكرد. اين آقاي بهلول درباره ی «ريا» داستاني دارد: روزي ديد آقايي دارد مسجد ميسازد، بهلول بالاي سر در مسجد نوشت «مسجد بهلول» صاحب مسجد به بهلول گفت: چرا اين كار را كردي؟ بهلول گفت: تو مسجد را براي خدا ساختي، حالا به اسم تو باشد يا اسم ديگري، چه فرقي ميكند؟ گفت من زحمت كشيدم، من اين مسجد را ساختم، حالا به نام ديگري تمام شود؟ رفت نام بهلول را پاك كرد و نام خودش را نوشت. بهلول گفت، معلوم ميشود كه براي خدا مسجد نساختي!!….
گرفتی؟!… هنوز هم متوجه نشدی؟!
واضح تر می گویم:
آورده اند:
به بهلول گفتند که :
فلانی هنگام تلاوت قرآن،
چنان از خود بیخود می شود که غش می کند…
بهلول گفت : او را بر سر دیوار بلندی بگذارید،
تا قرآن تلاوت کند،
اگر غش کرد،
در عمل خود صادق است..!
بازهم نفهمیدی؟!… می گویی چه ربطی دارد؟! ای بابا تو دیگر کی هستی؟!… در باره مقولات خاک تو سری که حرف نمی زنم که هاج و واج اندر خم شهد و شکرش گُنگ بمانی. دارم دو کلام حرف حساب می زنم. اگر هنوزم منگ و پنج می زنی مشکل خودت هست.خدا نکند هیچ بنی آدمی در بهره گیری از فکرش دچار خست شده باشد. که در این صورت از چنین معلولی هیچ انتظاری نمی توان داشت… و می رود ته جدول غیر قابل آموزش! …به هر روی ما به حد بضاعت قلم جنباندیم. بماند که هرکسی از ظن خود یار می شود .?
مخلص کلام: خواه گیرنده هایت قوی باشد خواه ضعیف!
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند حافظ
ترانه چنگ و عود
علیرضا عصار
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
خیلی زیباوآموزنده بود
استادعزیز
وهمچنین یه خسته نباشی بابت
مطالب عالی که به اشتراک میزارید
خداقوت??
سپاسدار نگاه زلال تان هستم نازنین بانو???..
حضور سبزتان مستدام و وجود پاک تان برقرار ان شاء الله??
You have made some really good points there. I checked on the
web for more info about the issue and found most people will go along with your views on this web site.